جدول جو
جدول جو

معنی چم پیر - جستجوی لغت در جدول جو

چم پیر
(چَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 28 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان و کنارۀ جنوبی زاینده رود، واقع است. محلی است کوهستانی با هوای معتدل که 407 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم پیش
تصویر چشم پیش
شرمنده، شرمسار، خجل، برای مثال کنون از تنگدستی چشم پیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم (نزاری - مجمع الفرس - چشم پیش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمن پیرا
تصویر چمن پیرا
پیرایندۀ چمن، پیرایش دهندۀ چمن، باغبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مچ پیچ
تصویر مچ پیچ
نوار نخی یا پشمی که به مچ دست یا پا می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ زَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از مزارع چهارمحال اصفهان است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد که در 15 هزارگزی شمال شهرکرد و 3 هزارگزی راه پل زمانخان به سامان واقع است. دامنۀ کوه و هوایش معتدل است و 233تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش برنج و غلات وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان یک مهۀ بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی جنوب مسجدسلیمان و 2 هزارگزی خاور راه شوسۀ مسجدسلیمان به هفتگل واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 60 تن سکنه دارد. آبش از لوله کشی شرکت نفت. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری شرکت نفت و راهش اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ هفت لنگ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز که در 68 هزارگزی جنوب خاوری اردکان و یک هزارگزی راه فرعی کامفیروز به پل خان واقع است. جلگه و معتدل است و 71 تن سکنه دارد. آبش از رود کر. محصولش برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَحَ دَ)
دهی از دهستان هویان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 35 هزارگزی باختری ماسور، کنار باختری راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. جلگه ومعتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خرم آباد. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ ویس کرم می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ تِ)
دهی از دهستان یعقوب وند پاپی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 54 هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 49 هزارگزی خاور راه خرم آباد به اندیمشک واقع است. محلی است کوهستانی و گرمسیری که 260 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ چم تپی. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن فرش و راهش مالرو است. ساکنین این محل از طایفۀ خدمه میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
مبهم و شک دار و مشکوک، ممتاز و علیحده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان چرداول بخش شیروان شهرستان ایلام که در 22 هزارگزی جنوب خاوری چرداول. کنار راه مالرو چرداول به شیروان واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 500 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه چرداول. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از بخش چوار شهرستان ایلام که در 16 هزارگزی باختر چوار و 16 هزارگزی باخترراه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 40 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه مورت. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی قالیبافی و راهش مالرو است. ساکنان این آبادی چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
قابل ارتجاع. (یادداشت بخط مؤلف) :
کمان تا فزونتر بود خم پذیر
فزون باشدش سختی زخم تیر.
اسدی.
پایم چو دو لام خم پذیر است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهر واقع و محدود است از خاور به دهستان چقلوندی از باختر به دهستان ویمله. از شمال به بخش سلسله. از جنوب به دهستان کرگاه بخش ویسان. آب آن از رود خانه خرم آباد و قنوات و چشمه سارهای متعدد. از 30 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 7800 نفر و ساکنین از طوایف حسنوند، بیرالوند، کمالوند و سادات می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
سن، اسقف آنتیوش، جانشین زبن بحدود قرن سوم میلادی وی رنج شهادت را بهنگام زجر دس بجان خرید، ذکران وی در 24 ژانویه است
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ / دِ)
خفه کننده و خاموش کننده و نفس گیر. (ناظم الاطباء). سنگین و گرم چنانکه نفس فروگیرد: گرمای دم گیر. خبه کننده. گیرندۀنفس. دمه گیر. دومهکر. (معرب است). که خفقان آرد. که سهولت تنفس را مانع باشد. با هوای خفه. (یادداشت مؤلف) :
چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان.
خسروانی.
غتم، گرمای دم گیر سخت. یوم غم، روز تیره و دم گیر از گرما. (صراح اللغه). غام، مقمم، روز دم گیر و تیره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام یکی از رودخانه های فارس. آبش شیرین و گوارا، آب چشمۀ شش پیر وچشمۀ تنگ آب سرد، در نزدیکی قریۀ شهداء اردکان ممزوج به رود خانه شش پیر گردد. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از بخش چوار شهرستان ایلام که در 21 هزارگزی باختر چوار و 21 هزارگزی باختر راه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع است. کوهستانی وسردسیر است و 140 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی قالیبافی و راهش مالرو است. ساکنان این آبادی چادرنشین میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
دهی از دهستان بالاگریوۀ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد که در 24 هزارگزی جنوب خاوری ملاوی و در 30 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. تپه ماهوری و گرمسیر است و 1000 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. این آبادی دارای دبستان است و ساکنان آن طایفه ای از میررضایی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: قریه ای است از قرای بلوک دشتی فارس. (از مرآت البلدان ج 4 ص 262)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان چغاپور شهرستان بوشهر که در 24 هزارگزی جنوب خورموج و در باختر رود هیرمند واقع است. جلگه و گرمسیر است و 103 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز که در 58 هزارگزی خاوراردکان و یک هزارگزی راه فرعی خانیمان به پل خان واقع است. جلگه است با هوای معتدل و 71 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سَ / سِ)
آنکه در چمن ها بگردد. مرادف چمن گرد. (از آنندراج). گردش کننده در باغها. (ناظم الاطباء). سیرکننده در باغها و بستان. آنکه در باغ و بستان سیر و سیاحت کند:
الفت هوسم نیست به دلهای چمن سیر
ترسم که مرا با غم خود وانگذارند.
حضرت شیخ (از آنندراج).
رجوع به چمن گرد شود
لغت نامه دهخدا
در لاهیجان به نوعی چیالک گویندو آن را در شیرکوه چمبو خوانند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کنایه از شرمنده و خجل باشد. (برهان). شرمنده و خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 14 هزارگزی شمال اهرم و 6 هزارگزی خاور کوه قلعه دختر واقع شده است، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 374 تن سکنه دارد، آبش ازچاه، محصولش غلات، خرما و تنباکو، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
کنایه از تازیانه باشد. (برهان) (آنندراج). تازیانه. (ناظم الاطباء) ، دوال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شرم مرد (؟)
لغت نامه دهخدا
دو یا چند کودک که از یک پستان شیر خورده اند برادر یا خواهر رضاعی: ... محمد سلمه برادر هم شیر من است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم گیر
تصویر نم گیر
قسمی خیمه و شامیانه که برای دفع مضرت شبنم بر پا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچ پیچ
تصویر مچ پیچ
نواری نخی یا پشمی که بمچ پا (و گاه بمچ دست) پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پیش
تصویر چشم پیش
شرمنده خجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پیش
تصویر چشم پیش
شرمنده، خجل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمن پیرا
تصویر چمن پیرا
باغبان
فرهنگ فارسی معین
باب دل، مورد دلخواه
فرهنگ گویش مازندرانی